۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه

معرفي محمود احمدي نژاد در روزنامه ي 8 صبح چاپ افغانستان

معرفي محمود احمدي نژاد در روزنامه ي 8 صبح چاپ افغانستان


پديده‌ي احمدي‌نژاد

 

احمدي‌نژاد پديده‌ي غريب و همهنگام آشنايي است. رفتار او در چشم بسيار کسان يادآور برخورد خشن و توهين‌آميز يک جوانک بسيجي تفنگ به دست در برابر شهروندان محترمي است که چنان تحقير مي‌شوند که ديگر جهان را نمي‌فهمند. شان اجتماعي‌شان، ارج فرهنگي‌شان و منش و سليقه‌ي‌شان لگدکوب مي‌شود، به زندگي خصوصي‌شان تجاوز مي‌شود، و دستگاه تبليغاتي مدام از در و ديوار جار مي‌زند که بايد شکرگزار باشند که در کشورشان اين «معجزه‌ي هزاره‌ي سوم» رخ داده است. احمدي‌نژاد حاشيه را بسيج مي‌کند تا مرکز قدرت را تقويت کند، مردم مستمند را به دنبال ماشين خود مي‌دواند و آنان مي‌دوند، در حالي که به عابران ديگر تنه مي‌زنند و هياهو و گرد و خاک مي‌کنند. محمود احمدي‌نژاد از تبار آن سلاطيني است که مدام در حال جهاد بوده‌اند. او خزانه‌ي مرکز را تهي مي‌کند، تا سرحدات را نه آباد، بلکه از نو تصرف کند و به حلقه‌ي ارادت درآورد. او مهندس نظام است، اما نه از آن مهندساني که در ابتداي حکومت اسلامي در خدمت ملاها درآمدند تا سازندگي کنند و معجزه‌ي پيوند ايمان و تکنيک را به نمايش بگذارند. در ابتدا تکنيک در خدمت ايمان بود. در مورد احمدي‌نژاد، ايمان خود امري تکنيکي است. او رمالي است که داکتر-مهندس شده است. در ذهن او جن و اتوم، معجزه و سانتريفوژ، معراج و موشک در کنار هم رديف شده‌اند. احمدي‌نژاد به همه درس مي‌دهد. او ختم روزگار است. در مجلس آخوندي هم درس دين مي‌دهد. پيش لوطي هم عنتربازي مي‌کند.

احمدي‌نژاد ترکيبي از رذالت و ساده‌لوحي است. او مجموعه‌اي از بدترين خصلت‌هاي فرهنگي ما را در خود جمع کرده، به اين جهت بسي خودماني جلوه مي‌کند: دروغ مي‌گويد و اي بسا صادقانه. غلو مي‌کند، زرنگ است و تصور مي‌کند هر جا کم آوردي، مي‌تواني از زرنگي‌ات مايه بگذاري و جبران کني.. در وجود همه‌ي ما قدري احمدي‌نژاد وجود دارد و درست اين آن بخشي است که وقتي با آزردگي از عقب‌ماند‌گي‌مان حرف مي‌زنيم، از آن ابراز نفرت مي‌کنيم. اما آن هنگام نيز که لاف مي‌زنيم و خودشيفته‌ايم، باز اين وجه احمدي‌نژادي وجود ماست که نمود مي‌يابد. احمدي‌نژاد تحقير شد‌ه‌اي است که خود تحقير مي‌کند. سرشار از نفرت است، اما کرامت دارد. به موضوع نفرت اش که مي‌نگرد، مي‌پندارد مبعوث شده است تا او را از ضلالت نجات دهد.

احمدي‌نژاد نماينده‌ي سنتي است جهش‌کرده به مدرنيت. او مظهر عقب‌ماندگي مدرن ما و مدرنيت عقب‌مانده‌ي ماست. او اعلام ورشکستگي فرهنگ است.

احمدي‌نژاد نشان فقدان جديت ماست. آن زمان که در قم گفت، هاله‌ي نور او را دربرگرفته، حق بود که حجج اسلام اين حجت را جدي گيرند، عمامه بر زمين کوبند، سينه چاک کنند و لباس بر تن او بردرند تا تکه‌اي به قصد تبرک به چنگ آورند. آن زمان که از دستيابي به انرژي هسته‌اي در آشپزخانه سخن گفت، حق بود مكتب ‌ها و دانشگاه‌ها تعطيل مي‌شدند، حق بود بر سر در آموزش و پرورش مي‌نوشتند «اين خراب‌شده تا اطلاع ثانوي تعطيل است» و آموزگاران از شرم رو نهان مي‌کردند.

احمدي‌نژاد از ماست. طرفداران او نيز همولايتي‌هاي ما هستند. ميان احمدي‌نژاد با گروهي از رهبران اپوزيسيون فرق چنداني نيست. در روشنفکري ايراني هم نوعي احمدي‌نژاديسم وجود دارد، آن جايي که ياوه مي‌گويد و در عين غير جدي بودن، سخت جدي مي‌شود. در وجود چپ افراطي ايران، از ديرباز احمدي‌نژادي رخنه کرده است منهاي مذهب، يا با مذهبي که گفتار و مناسک ديگري دارد. افسران لوس‌آنجلس همگي مقداري احمدي‌نژاد در درون خود دارند.

احمدي‌نژاد نشان‌دهنده‌ي جنبه‌ي «مردمي» جمهوري اسلامي ايران است، جنبه‌اي که اکثر منتقدان آن نمي‌بينند، زيرا هنوز از انتقاد از دولت به انتقاد از جامعه نرسيده‌اند و از همدستي‌ها و همسويي‌هاي دولت و جامعه غافل‌اند. اکنون همه چيز با تقلب و کودتا توضيح داده مي‌شود. تقلبي صورت گرفته، که ابعاد آن را نمي‌دانيم. براي اين که نيروي پوپوليسم فاشيستي ديني را ناديده نگيريم، لازم است همه‌ي تحليل‌ها را بر تقلب و کودتا بنا نکنيم. راي احمدي‌نژاد يک ميليون هم باشد، بايستي ريشه‌ي اجتماعي فاشيسم ديني را جدي بگيريم 

۱۳۸۸ مهر ۲۶, یکشنبه

رهنگنامه سبز (۶۹) اسکناس

فرهنگنامه سبز    (۶۹) اسکناس

ابراهيم نبوی

 

اسکناس( Eskenas ): پول کاغذی. تنها رسانه ملی باارزش. وسیله انتقال نظرات مردم درباره حکومت. نوت. نوعی از کاغذ مرغوب که مردم روی آن شعار می نویسند تا از نظر همدیگر خبردار شوند. وسیله ارتباط جمعی. نوعی رسانه سبز. انواع دیگر رسانه سبز: " بادکنک، دستبند، شال، روسری، جوراب، دیوار، ماژیک سبز، خودکار سبز، ای میل، غیره سبز." نوعی کاغذ بهادار که بهای آن و نظر مردم روی آن نوشته شده و برای خرید و فروش و اطلاع رسانی بکار می رود. اسکن؛ مخفف اسکناس. کاربرد در جمله: " سردار طلایی گفت، مردم اسکناس های شعارنویسی شده را نگیرند" کاربرد دوم مخفی در جمله: " برو بینیم بابا حال نداری!"

انواع اسکناس
صد تومانی: رای ما رو پس بده
دویست تومانی: از طوفان خس و خاشاک بترس
پانصد تومانی: دروغگو، شصت و سه درصدت کو؟
هزارتومانی: عکس سهراب اعرابی با زیرنویس
دوهزار تومانی: مرگ بر دیکتاتور
پنج هزار تومانی: ننگ ما صدا و سیمای ما

چرا عکس رهبران کشورها را روی اسکناس چاپ می کنند؟ چون مردم اگر آنها را پاره کنند پول شان از بین می رود.
چرا طلایی گفته است که اسکناس های شعارنوشته را نگیرند؟ چون لابد خیلی اثر داشته است.
اگر گفته شد روی اسکناس شعار ننویسید چون نمی گیریم باید چه کنیم؟ باید دائم شعارهای خوشگل بنویسیم چون مجبورند بگیرند.

اسکناس در فرهنگ عامیانه
"مثل سکه می مونه سه تاشو بذاری جیبت جرینگی صدا می کنه، نه مثل اسکناس که صدتاشو بذاری تو جیبت شعار مرگ بر دیکتاتور می ده."، " یا مجوز بده حرفمو بزنم یا رو اسکناس می نویسم"، " شعار روی اسکناس سبز شد"، " کله اش بوی قورمه سبزی می ده، اسکناسش بوی سبزی"، " بوی اسکناس به دماغش خورد، صدای شعارشم شنید"، " گل بی خار نمی شه اسکناس بی شعار"، " گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من/ چون به جایی نرسد، روی اسکناس اینقدر شعار می نویسم تا برسد." 



بیت
مخالف تاب مستوری ندارد
ز روی بام و اسکن سر برآرد

رباعی
آن کهنه ورق که اسکناس اش نام است
رویش دو شعار علیه آن بدنام است
یک جاش نوشته مرگ بر دیکتاتور
جای دگرش ندای این ایام است

دوبیتی اسکناسی
هزاری اسکناسون روش شعاره
صدی هم روش شعار بی شماره
تموم جیب مو گشتم ندیدم
یه پولی که شعاری روش نداره

۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

نصب پوستر در مراسم حامیان کودتاچیان




نصب پوستر بازداشت شدگان پس از انتخابات در مراسم حامیان کودتاچیان

پنجشنبه، ۲۳ مهر، ۱۳۸۸

دانشجویان دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران همزمان با مراسمی که توسط حامیان کودتاچیان برگزار شد، پوسترهای برخی از بازداشت شدگان و زندانیان پس از انتخابات را نصب کردند.
 

به گزارش خبرنامه امیرکبیر روز سه شنبه بسیج دانشگاه تهران قصد برگزاری همایشی با عنوان «اندیشه ای در سرازیزی؛ بازخوانی تئوریک حوادث پس از انتخابات» در تالار فردوسی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران را داشت که دانشجویان این دانشکده در اعتراض به این همایش و کودتای انتخاباتی، عکس‌های زندانیان پس از انتخابات را در نقاط مختلف این دانشکده نصب کردند.
 

دانشجویان عکس‌هایی از عبدالله رمضان زاده استاد دانشگاه تهران، دکتر محمد ملکی رئیس پیشین دانشگاه تهران و برخی از فعالین سیاسی همچون بهزاد نبوی، احمد زیدآبادی، شهاب الدین طباطبایی، محسن صفایی فراهانی، محسن امین زاده، محسن میردامادی، علی تاجرنیا و... را نصب و پخش کردند.
 
 
در این همایش قرار بود افرادی از حوزه علمیه قم و دانشگاه امام صادق شرکت نمایند.



نامه خواندنی یک برنده مدال طلای المپیاد جهانی

برای برنده مدال طلای المپیاد محبوس در اوین، محمدرضا جلایی‌پور

آقاي خامنه‌اي
سلام عليكم

ناراحت نشويد اگر بي‌مقدمه وارد متن مي‌شويم. راقم اين سطور خسته شده است از مقدمه‌هاي مفصل‌تر از متن و از متن‌هاي پوچ و هيچ.

چند سال قبل از دفتر نهاد نمايندگي ولي فقيه در دانشگاه زنگ زدند به خانه ما كه فلان روز ديدار با رهبر است. من هم به خودم گفتم يك مقدار سخنراني مي‌كنند و لابد آخرش سكه مي‌دهند،‌ رفتم. همان جور هم شد، شما حرف زديد، ما حرف زديم و سكه هم بالاخره رسيد. در ابتداي ديدار خواستيد خودم را معرفي كنم و گفتم كه فلاني هستم، مدال طلاي المپياد جهاني فلان در سال فلان...شما كه ريش بلند من را ديديد و لابد فكر كرديد بسيجي درست و حسابي‌هستم، به من گفتيد خداوند شما را براي آْيندة اسلام و ايران حفظ كند. علاوه بر آن تا همين دو سال پيش هر سال ماه رمضان يك شب براي افطار دعوت مي‌كرديد و من هم حضور پيدا مي‌كردم. حال و هواي حسينيه شما با جاهايي كه من معمولاً‌در آنجاها بودم هميشه فرق داشت و ديدن آنجا برايم هميشه جالب بود. هنوز طنين صداي شما در گوشم هست كه مي‌گفتيد: نخبگان علم و دانش بايد چنين كنند و چنان كنند. جنبش نرم‌افزاري برپاكنند. نقشة جامع علمي كشور آماده كنند. از خستگي نهراسند و ....

رتبة يك كنكور و مدال طلاي المپياد را گرفته‌اند، انداخته‌اند توي سلول‌هاي انفرادي اوين. محمدرضا جلايي‌پور را مي‌گويم. هيچ يك از نخبگان علمي كشور در سي سال اخير نتوانسته هم در كنكور موفق باشد و هم در المپياد. محمدرضا در هر دو، رتبة يك بود. رتبه دو هم نه، خود خود يك. هيچيك از نخبگان علمي كشور، مثلاً همدوره‌اي‌هاي محمدرضا - كه همگي الان در كشورهاي اروپايي و امريكايي مشغول به تحصيل هستند - نتوانسته است نمرة زباني را كه محمدرضا در آزمون آي‌التس كسب كرد، كسب كند.

آقاي خامنه‌اي!
اين است جنبش نرم‌افزاري شما؟ اين است انقلاب علمي در كشور؟ نكند انتهاي نقشة جامع علمي كشور به اوين ختم مي‌شود؟ چه خوب جايي است و چه آب و هواي دل‌انگيزي دارد. بنده شخصاً حاضرم نقشة جامع علمي كشور را تا ته بروم مخصوصاً كه در انتها به اوين مي‌رسد و در آنجا مصاحبت امثال محمدرضا را به همراه دارد.

آقاي خامنه‌اي!
دل خوش كرده‌ايد كه نخبگان علمي كشور بروند در ممالك ديگر درس بخوانند و بعد برگردند به كشورشان براي ارتقاي علم و دانش؟ گمان مي‌كنيد با اين نخبگان مي‌توانيد چنان تفوق علمي و فن‌آوري‌اي در جهان به دست آوريد كه انديشة جمهوري اسلامي در جهان مسلط شود؟ نمي‌گويم زهي خيال باطل اما واقعاً با اين روش‌ها، بيشتر به تركستان مي‌رسيد تا انقلاب علمي در كشور. مشاهدات و تجربيات راقم اين سطور حداقل گواه آن است كه شرايطي كه در كشور به وجود آورده‌ايد همه را فراري مي‌دهد و نخبگان را زودتر. اگر به اين گمان هستيد كه نخبگان را با پول و امكانات و پست و مقام مي‌توانيد در كشور نگه داريد، اشتباه مي‌كنيد. بگذاريد صريح‌تر بگويم. من خودم وفادارترين نخبه‌اي كه به نظام، ولايت فقيه، امام و اسلام مي‌شناسم شخص محمدرضا جلايي‌پور است. همان كسي كه موقع بازگشت از انگلستان، رداي مداحي اهل بيت مي‌پوشد و براي چيزي حدود دو هزار مستمع، در حسينية ارشاد زيارت عرفه مي‌خواند.

آقاي خامنه‌اي!
به عنوان يك المپيادي لازم است آگاه كنم شما را كه زيردستان شما، باهوش‌ترين، خوش‌برخورد‌ترين، اخلاقي‌ترين و مسلمان‌ترين نخبگان علمي كشور را دو ماه است كه حبس كرده‌اند. فقط هم به جرم فعاليت انتخاباتي براي نامزدي كه خير سرش نخست وزير خود شما بوده است. جرمش اين است که شيوة نويي در تبليغات انتخاباتي در ايران پايه‌گذاري كرد. و اين البته از هوش و استعداد سرشارش بود. شيوه‌هايي كه رقبا خيلي سريع شروع به تقليد از آنها كردند.

آقاي خامنه‌اي!
مي‌خواهند محمدرضا را به چه چيزي متهم كنند؟ او را كه پيش از، به اصطلاح خود شما، اردوكشي‌هاي خياباني دستگير كرده‌‌اند. پس اتهام تظاهرات غيرقانوني و شكستن شيشة بانك و آتش زدن اتوبوس و اين جور چيز‌ها را نمي‌توانند به او بچسبانند. در فاصلة روز انتخابات تا روز دستگيري هم به راحتي ماموران شما مي‌توانند بفهمند كجا بوده است و چه كرده است. مي‌خواهند به او اتهام بزنند كه به ملت گفته است در انتخابات تقلب شده است؟ اين اتهام به او نمي‌چسبد. وقتي خود موسوي و محتشمي مي‌گويند در انتخابات تقلب شده است، با گرفتن امثال محمدرضا مي‌خواهند ضعيف‌كشي كنند يا اينكه موسوي و محتشمي را بترسانند؟ يا هر دو؟ مي‌خواهند به او بگويند با خارجي‌ها ارتباط داشته است؟ محمدرضا اهل اين كارها نبود؛ اگر بود اوضاع مالي كمپين موسوي اينقدر خراب نبود. مي‌خواهند به او اتهام ارتباط با انگلستان بزنيد؟ اين هم به او نمي‌چسبد. آقاي مصباح براي درمان مي‌آيد انگلستان و آقاي حداد براي خريد لباس. محمدرضا اما فقط براي تحصيل و نشر اسلام در آنجا حضور دارد. اگر عشق، به نظر من البته زيادي، به اسلام نداشت هر هفته بلند نمي‌شد با هزينة خودش از آكسفورد بيايد لندن براي برگزاري مراسم ديني در قلب لندن. نكند به كسي كه هميشه در مقابل خانم‌ها سرش پايين بود مي‌خواهند اتهام داشتن رابطة ناشروع بزنند؟ يا اينكه متهمش كنند به مصرف مشروبات الكلي و استعمال دخانيات خيلي غليظ؟ محمدرضا جامعه‌شناسي مي‌خواند اما متاسفانه از تفريحات شنگولي ملت ايران نه تجربه‌اي داشت و نه بويي برده بود. هميشه به او مي‌گفتم آدمي به بچه‌مثبتي تو هيچ وقت جامعه‌شناس خوبي نمي‌شود.

آقاي خامنه‌اي!
ممالكي كه پيشرفت كردند و تفوق تكنولوژيك در جهان پيدا كردند به گونه اي كه امروزه بر مبناي قدرت حاصل از آن، مي‌توانند به كشور ما به اصطلاح شما تهاجم فرهنگي كنند، هيچوقت رتبه‌اول‌هاي كنكورشان را زندان نيانداختند. المپيادي‌هايشان را نفرستادند انفرادي. سعي كردند كارهاي مهم را به دست آنها بدهند. نه اينكه يك آدمي مثل مرتضوي را بكنند همه‌كارة مملكت. مرتضوي اگر هوش درست و حسابي داشت، يك دانشگاه خوب قبول مي‌شد. اگر نمي‌دانستيد، بدانيد بين نخبگان كشور رسم است كه ميزان هوش را بر مبناي دانشگاه محل تحصيل مي‌سنجند. مرتضوي در جايي درس خوانده است كه استادش كردان بوده است. محمدرضا در جايي درس مي‌خواند كه راسل و ويتگنشتاين در آنجا درس مي‌دادند.

آقاي خامنه‌اي!
چند سال پيش در يك سخنراني دستور تاسيس بنياد نخبگان را داديد. اين بنياد حالا تشكيل شده است و به رتبه‌اول‌هاي كنكور و المپيادي‌ها و بچه‌ درس‌خوان‌هاي دانشگاه وام و كمك هزينة تحصيلي مي‌دهد. بحث دادن زمين و مسكن مهر هم مطرح است. اردو برگزار مي‌كند، ‌مشهد مي‌برد، فيش حج توزيع مي‌كند. اين بنياد نخبگان نبايد لااقل يك بار با دادستان تهران در مورد اتهامات محمدرضا جلايي‌پور مذاكره مي‌كرد؟

آقاي خامنه‌اي!
براي پيشرفت علمي كشور به وجود بنياد نخبگان نيازي نيست. شما نخبگان علمي كشور را به زندان نياندازيد، آنها خودشان بلد هستند چگونه مملكت را پيشرفت بدهند.

آقاي خامنه‌اي!
نمي‌دانم واقعاً مطلع هستيد كه در قوة قضاييه چه مي‌گذرد يا نه. من قبلاً چندباري از طريق سايت‌هاي شما، برخي اعتراضات و حرف‌ها را برايتان فرستادم. فكر كنم مسئولان دفترتان آنها را مستقيماً به سطل آشغال مي‌ريزند و الا تا الان بايد حداقل يك ذره كارها بهتر مي‌شد. اين بار به نظرم رسيد كه به اصطلاح روزنامه‌ها، سرگشاده چيزي برايتان بنويسم. شايد حداقل وزارت اطلاعات تكاني بخورد و براي اينكه شما متوجه نشويد كه چه گندي زده است، خودش سريع دست به كار شود.

آقاي خامنه‌اي!
مملكت را هم با امثال محمدرضا جلايي‌پور مي‌شود اداره كرد و هم با امثال سعيد مرتضوي. شما هم كه فعلاً‌ مملكت را در دست داريد. انتخاب با شما است اما فردا كاسة چه كنم دست نگيريد كه چرا قدر محمدرضا جلايي‌پور ها را ندانستم.

امضا محفوظ
اسمم را هم نمي‌نويسم چون اولاً به اندازة محمدرضا ايمان و شجاعت ندارم، ثانياً‌ آنقدر نخبه هستم كه بفهمم سنگ‌ها را بسته‌اند و سگ‌ها را ول كرده‌اند. ثالثاً‌ حرف خصوصي نزدم كه نياز به پيگري خصوصي داشته باشد. رابعا اگر دنبال مقصر مي‌گرديد، مقصر معلوم است چه كسي است: سعيد مرتضوي.


مصاحبه پیش از اعدام



آرزو دارم آسمان را خارج از زندان ببینم، آخرین مصاحبه با بهنود شجاعی، دو روز پیش از اعدام

يکشنبه، ۱۹ مهر، ۱۳۸۸

تا الان سه بار مرگ را با چشم هایم دیده ام. در این یک سالی که بارها رفتم پای چوبه و برگشتم فقط توکلم به خدا بوده و بس

---------------------------------------------------------------------------------------------------------
 
مصاحبه‌گر: صبا واصفی
 
این مصاحبه وقتی انجام شد که بهنود هنوز زنده بود. هیچ وقت فکر نمی کردم نوشتن فعل «بود» این قدر تلخی به جانم بریزد. بهنود از پشت تلفن گفت: «آدم به امید زنده است»... کاش وقتی شما این مصاحبه را می خوانید، بهنود هنوز زنده «باشد». کاش رنگ سرخ آسمان بامدادی، آخرین رنگ چشم‌هایش نباشد؛ کاش آسمان آبی بعد از طلوع را ببیند...
 
اگر بخواهی نقاشی بکشی از چه رنگی استفاده می کنی؟
 
آبی
 
چرا آبی؟
 
به خاطر آسمون. خیلی وقته که آرزو دارم از بیرون زندان ببینمش.
 
چند بار تا حالا برایت حکم صادر شده ؟
 
تا الان سه بار رفتم پای چوبه که رییس قوه قضاییه به من وقت داده. چهار پنج بار هم دو سه روز مانده به اجرای حکم به من وقت دادند.
 
شب اجرای حکم را در کجا می‌گذرانی؟
 
در یک سویت تنها دور از همه. آن‌جا تا صبح هزار بار مرگ رو جلوی چشم هایت می بینی. همه‌ی کسانی که آن جا می‌روند فقط آرزو می‌کنند که خدا رحمی به دل شاکی بیندازد و رضایت بدهد.
 
در مسیری که از سلول تا جایگاه اجرای حکم طی کردی به چه کسی یا چه چیزی فکر می‌کردی؟
 
بار اول اصلا باورم نمی شد قرار است بمیرم. وقتی سوار اتوبوس شدم که از این‌جا به اوین بروم تازه فهمیدم قرار است چه بلایی سرم بیاید. فهمیدم یه کاری کردم که آخرش جدی جدی مرگ است. آن جا فقط به این فکر می کردم که ای کاش خدا یه رحمی در دل شاکی بیندازد و من را ببخشد. فکر می کردم کاش یه لحظه، فقط یه لحظه خودشان را جای من می‌گذاشتند. اگر احسان جای من بود چه درخواستی داشتند؟ فکر می‌کردم کاش مادر احسان برای من مادری کند!
 
خودت تلاش کردی از شاکی رضایت بگیری؟
 
بله. برایشان چندین بار نامه نوشتم از آن ها خواستم به خاطر امام حسین، به خاطر خدا رحم به جوانی‌ام کنند. قبول دارم اشتباه بزرگی مرتکب شدم، اما آن موقع من بچه بودم، اصلا فکرش را هم نمی کردم کار به این جا برسد. از همین جا به آن ها التماس می‌کنم به خاطر روح احسان به من یه فرصت دوباره، یه زندگی دوباره بدهند.
 
شب هایی که در سوئیت تنها بودی و منتظر رسیدن زمان اجرای حکم، دوست‌ داشتی چه کسی کنارت می‌بود؟
 
مادرم. مادرم که سال هاست ندیدمش. وقتی 12 ساله بودم بیماری دیابت گرفت. بعد از دو سال نابینا شد و مرد. نه فقط شب های اجرای حکم، هر شب این آرزو را دارم. دلم می خواهد خدا یه رحمی به دل شاکی بیندازد تا من باز بتوانم سر مزار مادرم بروم.
 
اگر آزاد شوی اولین جایی که بروی کجاست؟
 
نذر کردم اول بروم جمکران، بعد هم سر خاک مادرم.
 
هنوز امیدواری که شاکی رضایت بدهد؟
 
نمی‌شود که آدم امید نداشته باشد. همه آدم ها به امید زنده‌اند. نا امیدی بزرگ‌ترین گناه است. تا الان سه بار مرگ را با چشم هایم دیده ام. در این یک سالی که بارها رفتم پای چوبه و برگشتم فقط توکلم به خدا بوده و بس!
 
این بار چه زمانی قرار است حکمت اجرا شود؟
 
یکشنبه، 19 مهر بعد از نماز صبح.
 
دوست داری این بار هم اجرای حکمت به تعویق بیفتد؟
 
نه. نه. واقعا دیگه نمی خواهم به تعویق بیفتد. ولی می‌خواهم که مادر احسان برایم مادری کند. می‌دانم که عزیزشان را از دست دادند، می دانم درد بزرگی است، ولی دلم می خواهد یک کمی فکر کنند، من اصلا قصد قبلی نداشتم. خدا هم خودش می‌داند من رفته بودم یک نفر را آشتی بدهم. احسان هم که فوت کرد توی این دعوا هیچ کاره بود. من و احسان هیچ کاره بودیم. رفته بودیم دو نفر را آشتی بدهیم. به مادرم توهین کرد، کار به این جا رسید.
 
تا حالا با خانواده‌ی شاکی برخورد داشتی؟
 
بله. یک بار در دادگاه یک بار هم سری اول که رفتم پای چوبه. آن جا اتاقکی است که در آن نماز صبح می‌خوانند. بعد متهم را می‌برند پای چوبه. بعد از نماز به آن ها التماس کردم من را ببخشند. مادرش چیزی نگفت. فقط گریه می کرد ولی برادرش گفت برادر جوانم را کشتی. من واقعا جانی نیستم یک اتفاق ساده، بدون هیچ قصد، قبلی کارم را به این جا کشاند.
 
دوستانی داشتی که حکمشان اجرا شود؟
 
بله . بار اول که پای چوبه رفتیم، 5 نفر بودیم. 4 نفر را جلوی چشمانم بالا کشیدند. سری دوم 11 نفر بودیم. 8 نفر را بالا کشیدند. بار آخر 7 نفر بودیم، 2 نفر را بالا کشیدند.
 
اگر ولی دم را ببینی از او چه درخواستی می‌کنی؟
 
التماس می کنم تمنا می کنم به خاطر روح احسان از من بگذرد. به خاطر علی اکبر، به خاطر امام حسین من را عفو کنند. من از 17 سالگی در زندان بودم. از بچگی مادر نداشتم. بدبختی زیاد کشیدم. از 17 سالگی تا الان 4 سال و نیم عمرم را در زندان پیش یک مشت خلاف کار گذراندم. به خدا به اندازه تمام عمر یک آدم من تنبیه شدم. از خدا می خواهم دشمن آدم هم گرفتار چنین جایی نشود. از ولی دم می خواهم با خودش فکر کند، اگر جریان برعکس بود دلش به چی رضایت می‌داد، همان کار را بکند. دلم خواهد از ته دل به آن ها بگم تا آخر عمر بردگی‌تان را می کنم. می‌دانم در خواست بزرگی است، چیز زیادی از آن ها می‌خواهم، می دانم گذشت کردن در چنین حالی خیلی سخت است اما این جا هر کسی قصاص کرده پشیمان شده است. اگر هر کدام از شاکی ها فقط یک هفته در زندان زندگی کنند نه تنها خودشان رضایت می‌دهند؛ بلکه از همه شاکی‌ها رضایت می گیرند.
 
سری دوم یک متهم را با من بردن پای چوبه بعد از مدتی شنیدم همسرش ناراحتی اعصاب گرفته. مادرش هم فلج شده است، در به در دنبال خانواده متهم می گشتند از آن ها حلالیت بگیرند. یک متهم دیگر هم بود که بعد از این که زیر چار پایه‌اش زدند خانواده اش گفتند می خواهیم رضایت بدهیم که قاضی گفت: این رضایت را باید 5 دقیقه پیش می دادید.
 
فکر می کنی اگر پدر تو جای پدر احسان بود رضایت می داد؟
 
پدرم اذیت می‌کرد، اما مطمئنم رضایت می داد. هر کسی یک لحظه دلش را جای دل متهم بگذاره و احساس کند به او چه می‌گذرد رضایت می دهد. من 20 ساله ام. باور نمی کنید! گفتنش ساده است ولی وحشتناک است، 20 نفر جلوی چشم‌هایت جان بکنند. هیچ کس نمی‌تواند خودش را جای من بگذارد و تصور کند چه قدر سخت است. لحظه ای که می‌بینی هم‌بندی‌هایت به دست و پای ولی دم می افتند و فایده‌ای هم ندارد.
 
بهنود امیدوارم تا هفته دیگر چنین روزی خانواده ات حضور تو را در خانه جشن بگیرند.
 
من که دست هایم بالاست. هر چی او بخواهد. رضایم به رضایش.
 
کمیته گزارشگران حقوق بشر



۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

برخی می گویند که ما دویست سال از اروپا عقب هستیم ام آیا ایران در دویست سال گذشته پیشرفت کرده است؟ ببینیم نویسندگان ایرانی دویست سال پیش چه می گویند.

    برخی می گویند که ما دویست سال از اروپا عقب هستیم ام آیا ایران در دویست سال گذشته پیشرفت کرده است؟ ببینیم نویسندگان ایرانی دویست سال پیش چه می گویند.

     

    برای پاسخ به این سوال به نوشته های چند روشنفکر، عالم دینی و دیپلمات ایرانی که در اوایل قرن نوزدهم یعنی زمان حکومت فطحعلی شاه به اروپا سفر کرده اند توجه کنید. آیا بیشتر این نوشته ها امروزه نیز مایه مباهات ما و آرزوی ملت ایران نیستند؟

     

    عبداللطیف شوشتری را می توان در زمره نخستین اندیشمندان ایرانی عصر قاجار که به انگلستان سفر گرد محسوب نمود. او که در اوایل قرن نوزدهم به انگلستان سفر کرده، تحت تاثیر آزادی بیان در آن کشور در سفرنامه اش، تحفة العام، می نویسد:

     

    «اخبار مملکت را هر هفته در یک جزو کاغذ... نویسند و از آن پانصد-ششصد جزو قالب زنند و به اطراف مملکت و به خانه های هر یک از اعاظم جزوی فرستند تا جمیع مردم از حوادث مملکت آگاه شوند و کسی که در معین است، مختار است، از او بازپرسی نیست. هر چه بشنود راست یا دروغ، خوب یا بد، حتی اگر امری قبیح از یکی از بزرگان یا از رئیس که بر تمامی مملکت فرمان فرماست سر زند بنویسد و احتیاط نکند.

    گویند در این کار مصالح بسیار است... یکی از آن جمله این است که امور مستحدثه درست در تاریخ ظبط درآیند و ثبت گردند... (و نه اینکه مانند) بعضی از مورخین به سبب خوف پادشاهان یا به تعصب مذهب از جاده صواب منحرف گشته موافق مزاج پادشاه عصر و مطابق مذهب خویش هرچه خواستند نگاشته اند...»

     

    اورپا گرد دیگری به نام میرزا ابولحسن شیرازی، معروف به ایلچی که در سال 1809 به اروپا سفر کرده است، چنان غرق در حیرت شده که سفرنامه خود را حیرت نامه نام نهاده. او در سفرنامه خود علاوه بر توضیح کارخانه ها در انگلستان در مورد قانون گرائی در آن کشور سخن ها گفته است. از جمله به داستان «یاغی» شدن یکی از نمایندگان مجلس انگلیس علیه پادشاه می پردازد. او می نویسد علیرغم آنکه وکیل یاغی به حکومت و شخص پادشاه حمله کرده و ناسزا گفته بود، مع ذلک او به رای پارلمان ( و نه تصمیم حکومت) فقط به سه ماه حبس محکوم گردید. اما وکیل یاغی به حکم مزبور اعتراض کرده و در خانه خود بست می نشیند. ایلچی می نویسد که چگونه شمار زیادی از مردم لندن به هواخواهی از این وکیل برخاسته و گرد منزلش اجتماع نموده و مانع از رفتن وی به زندان می شوند. آنهم حبسی که به قول ایلچی «او را غل  و بندی نیست و دوستان به دیدن او می روند». ایلچی تعجب خود را از این اتفاقات مخفی نمی دارد و مقایسه می کند که اگر چنین امری در ایران اتفاق افتاده بود و شخصی بر دولت یاغی شده و به شاه و حکومت ناسزا گفته و مردم نیز به حمایت از او اجتماع می کردند، چه اتفاق می افتاد:

     

    «از این معنی حیرتم بر حیرت افزود که در این ازدحام و (بلوا) که اگر در شهری از ایران واقع شده بود از شب دوشنبه تا بحال ده هزار تن به معرض قتل و هلاک افتاده بودند.»

     

    رضا قلی میرزا،  از فرزندان فتحعلیشاه، که پس از دیگیری با محمدشاه از ایران گریخت و به انگلستان رفت، تحت تاثیر رعایت قانون در آن کشور قرار گرفته و در سفرنامه اش می نویسد:

     

    «انصاف و درست کرداری ایشان، خود حکم قطع و وصل مهمات است، و در آن مملکت تمام حریت و آزادی است. هر کس هرچه بخواهد موافق قانون خواهد کرد. وزرا و امرا و حتی پادشاه قدرت آن ندارد که مرغی را کشته باشد. اگر فی المثل در غیر موسم به طیور و حوش صحرائی... تنفگی اندازد، او را حکما به محکمه شرع برده حد بر او جاری می کنند.»

     

    عالم بلند پایه شیعه سلطان الواعظین نیز تحت تاثیر قانون و قضا قرار گرفته، چنین می نویسد:

     

    «از جمله قوانین این فرقه (انگلیسی ها) آنست که کسی را بر کسی تسلط نیست، پادشاه و یا امرا هرگاه خواهند بر زیردستان حتی بر خدمه زیادتی و لغوی کنند آن شخص در محکمه شکایت کند و صاحب عدالت هر دو را طلب نموده در مقابل هم نگاه دارد و امر ایشان را فیصل نماید. و چنانچه از زبردستی به زیردستی امری باشد که موجب ایذاء، و هتک حرمت او شود زیردست شکوه کند و به حکم حد جاری شود و به جهت پاس آداب، از جانب پادشاه و عظماء در محکمه عدالت همیشه وکلای ایشان حاضر شود... و این جماعت از قتل نفس بسیار اجتناب ورزند و تا سعی دارند تدبیر نمایند تا در محکمه حکم به قتل نشود...»

     

     

    منبع : سنت و مدرنیسم، دکتر صادق زیبا کلام