۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه

جهنم در جمهوری اسلامی

 جهنم در جمهوری اسلامی 


سال پیش، هفته ای قبل از انتخابات پر آشوب 12 ژوئن (22 خرداد)، ایران ملتی لب ریز از بزم شادی و بحث های پرشور بود.

 

اتهامات دو جانبه امواج رسانه ای را پر کرده بود، و جمعیت کثیر مخالفان و طرفداران محمود احمدی نژاد رئیس جمهور کشور، خیابان ها را. موج دیر هنگام سبز، ناگهان پشت میر حسین موسوی، نامزد اپوزیسیون را گرم کرد.

 

آنگاه شب فرو بست و هراس جای اش را پر کرد. «پیروزی» احمدی نژاد با بی رحمی تمام جشن گرفته شد، درست همانطور که شایسته توطئه ای براندازانه است. آدم کشان مسلح، با مجوز جمهوری اسلامی در دست، در پی گشتن مردم و کتک زدن زنان، همه جا پرسه می زدند.

مراجع عظام که ملبس به آن کلمات زیبای - «به نام خداوند بخشنده مهربان» - اند، زمانی که آن نیرو های سرکوب و آدم کش را آزاد می کردند،  هیچ بخشندگی و مهربانی از خود نشان ندادند. نیرو هایی، که شور و حرارت پیش از انتخابات را به وهم و خیال، و روشنفکران و متفکران را به لاشه ای نالان، که برای «اعتراف» به برنامه ریزی برای انقلاب مخملی آماده شد، تبدیل نمودند.

من به عمر خود ندیده بودم که حالت ملتی چنان یک شبه متحول گردد، یا امید های نسلی چنان ارزان به زیر پا گذاشته شود.

پشت دیوار های زندان اوین، و بازداشتگاه مرموز کهریزک، هزاران نفر، بازداشت شده، کتک خورده و مورد آزاد قرار گرفتند؛ و ده ها نفر هم جان خود را از دست دادند. هنوز گزارش کامل این وقایع در نیامده است، اما حداقل این مدرک موجود است:

«مرد، «بسم الله رحمان رحیم..» می گوید و محسن خود اش را محکم می گیرد. زمزمه کوتاهی و چیزی محکم به کف پاهای محسن می خورد. دردی غیر قابل تصور در بدن اش جاری می شود که تا شقیقه های اش پیش می رود، دردی که آدم را به مرز دیوانگی می رساند. محسن به زحمت صدای فریاد های خود را می شنود. آن قدر به بند هایی که دست و پا های اش بسته شده، می کوبد که مچ دست و پای اش پاره می شود.»

«کتک زدن ها ادامه می یابد. پیش از هر ضربه مرد، "یا حسین!" می گوید تا این که زدن های اش را متوقف می کند تا نفسی تازه کند. او با محسن حرف می زند. او را دغل باز و خائن به خدا می نامد. بعد دوباره شروع می کند.»

نقل قول بالا، از کتاب مهمی، به نام «مرگ بر دیکتاتور!» آورده شده، که توسط شخصی متخلص به افسانه مقدم نوشته شده است. کتاب که این ماه، توسط فرار، اشتراس و گیروکس (Farrar, Straus and Giroux) منتشر شد، مرا یک راست بازگرداند به تهران و آن روز های دلخراش پس از 12، ژوئن 2009 (22 خرداد 1388).

کتاب، روایت صادقانه ای از یک داستان معمولی است: مرد جوانی به نام محسن عباسپور (نام واقعی او نیست)، که در هفته های پیش از رای گیری، از شخصیتی بی علاقه به عالم سیاست به فعال سیاسی بدل می شود، از نتیجه بدست آمده عصبانی شده، و به اعتراضات عظیم خیابانی می پیوندد، تا آن که توسط سرکوب گران گرفتار شده و در پیج و خم ناگفتنی از خشونت «ناپدید» می گردد.

قدرت و هولناکی روایت مرا به یاد «جهنم در مکانی بسیار کوچک» نوشته برنارد فال می اندازد.

من مولف کتاب را می شناسم، و او راضی شد تا هویت واقعی خانم مقدم را برای من آشکار کند. مولف کتاب شخصی قابل اعتماد، مطلع و سخت کوش است. پس از صحبت با مولف، جای هیچ تردید برای ام باقی نماند که وقایع بازگو شده در کتاب همگی آن طور که شرح داده شده، اتقاق افتاده اند.

جمهوری اسلامی محسن را خرد کرده، او را همچون شاخه نازکی شکسته است. او را مجبور ساختند تا نام دوستان «فتنه گر» خود را لو دهد. کابوس او با تجاوز جنسی به اوج می رسد:

«شکلی که آدم را برای فلک شدن می بندند، بسته شده بودم. مرد سنگین وزنی روی من زور می زد. "بیا! رای ات رو پس گرفتی."»

«او از شدت درد از هوش می رود. او مرده است.

«در سلولی دیگر، همه مانند اون هستند. این جا بر چشم کسی چشم بند نیست. کف زمین پر است از خون و مگس. آن ها روزی یک بار این بلا را سرشان می آورند، گاهی هم دوبار در روز.»

یکی از تکان دهنده ترین صحنه ها، زمانی است که پس از آزادی، محسن از مادر اش می خواهد تا او را به دکتر ببرد – «نه دکتر خانوادگی». دکتر که آزمایش هایی را ترتیب داده است، «در حالی که به عکس روی دیوار و پشت سر او نگاه می کند»، به خانم عباسپور که در حال گریه است، در مورد زخم های روده پسر ش توضیح می دهد و در مورد زخم های کمتر قابل رویت ای که در روح او ایجاد شده. موقع رفتن، دکتر می گوید، «خدا کمک تان کند، خانم عباسپور.»

توصیف شرم ناشی از آن، غیر قابل توصیف است. این یک معجزه است که محسن در این مورد صحبت کرد. از مولف کتاب پرسیدم چند نمونه دیگر از این نوع پرونده ها ممکن است وجود داشته باشد. پاسخ اش این بود، «صد ها، اگر نگویم هزاران». به جای کلمه عام وحشی گری، نوع کاملا خاصی از آن، توصیف کننده ماهیت جمهوری اسلامی ایران است.

به گفته مولف کتاب، «برای این کار دستورات خاص داده شده بود، هیچ عضو سپاه پاسداران بدون آن که به او اجازه داده شده باشد همچین کاری نمی کند.»

از 12 ژوئن بدین سو، آرمان گرایان و واقع گرایان آمریکائی موضوع بحثی بر سر این روز ایرانی پیدا کرده اند. واقع گرایان جنبش سبز را رد کرده، دزدی انتخابات را افسانه خوانده، و از اوباما رئیس جمهور کشور، می خواهند که نگرانی های حقوق بشر را کنار گذاشته و روابط با تهران را با در نظر گرفتن منافع آمریکا بهبود ببخشد.

آرمان گرایان، بارانی تازه از خشم و غضب بر سر احمدی نژاد فرود آورده، بانگ سرنگونی او سرداده و از اوباما خواسته اند تا توسعه روابط را کنار گذارد و از موسوی پشتیبانی کند.

هر دوی این گروه ها در اشتباه اند. من با یکی از دیپلومات های سابق آمریکا در ایران، در مورد کتاب «مرگ بر دیکتاتور» و تجاوز به محسن صحبت کردم. او در پاسخ گفت «آه بله، این یکی از روش های قدیمی ساواک بود.»  ساواک پلیس مخفی بی رحم شاه ایران بود.

اگر فکر می کنید ایران برای ابد محکوم نشده تا از سلطنت به سرکوب مذهبی تن دهد، و تلاش صد ساله آن برای گسترش کثرت گرائی را خاموش شدنی نمی دانید، از بد رفتاری ها و تجاوزات انتقاد کنید اما به دنبال تعامل هم باشید زیرا انزوا، تنها در خدمت سوداگران ترس است. از روحیه مطمئن آرمان گرائی و واقع گرائی بپرهیزید تا به بخش خاکستری میانی برسیم زیرا آنجا است، که کار ها رو به راه خواهد شد.

ایران اکنون ضعیف تر از پیش ار انتخابات است. علاقه دوباره آن به گفتگوهای غیرمستقیم ترک – برزیلی، ارزش ملاحظات شکاکانه ای را دارد. البته اگر فکر می کنید که محسن – به نام خداوند بخشنده مهربان – شایسته آن است که آینده ای داشته باشد.


منبع: راجر کوهن - نیویورک تایمز


http://www.nytimes.com/2010/05/28/opinion/28iht-edcohen.html?partner=rssnyt&emc=rss

هیچ نظری موجود نیست: